تاریکی سهم منه خیلی عزیزه
خدایـــــا از تو معجزه میخواهم، معجزه ای بزرگ در حد خدابودنت، تو خود بهتر میدانی معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند چیست....ناامید نیستم فقط دلتنـــــــــــــــــــگم
اونم خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی
البته یه کمی هم خستـــــــــه
.............
روزی یک زوج پنجاهمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند...
آنها به خاطر اینکه در طول ۵۰ سال کوچکترین اختلافی با هم نداشتند در شهر مشهور بودند
تو این مراسم خبرنگارهای محلی هم جمع شده بودند تا راز خوشبختی شون رو بفهمند...
خبرنگار پرسید : آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
شوهر روزهای ماه عسل رو بیاد آورد و گفت : برای ماه عسل رفتیم به یک جزیره زیبای شرقی
و اونجا برای اسب سواری هر دو، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم...
اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود !
سر راهمون اون اسب ناگهان رم کرد و همسرم رو زمین انداخت
همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت : این بار اولته !
دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد. بعد از مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی
با آرامش به اسب انداخت و گفت : این دومین بارته !!!
بعد بازهم راه افتادیم ، وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت اون با آرامش تفنگشو
از کیف دراورد و با آرامش شلیک کرد و اسب بیچاره رو کشت !!!
سر همسرم داد کشیدم و گفتم : چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی ؟! دیونه شدی؟!
همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت : این بار اولت بود !!!
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!
خدای
مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش
تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز
کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،
لبخندی به ازای هر اشک ،
دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،
نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،
و اجابتی نزدیک برای هر دعا .
جمله
نهایی : عیب کار اینجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه باید
باشم '' اشتباه می کنم ، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم، در
حالیکه آنچه هستم نباید باشم .