امید و عشق

آموخته ام هرگاه که ناامید میشوم، خداوند با همه عظمتش عاشقانه انتظارم را میکشد، چه امیدی از این بالاتر ....

امید و عشق

آموخته ام هرگاه که ناامید میشوم، خداوند با همه عظمتش عاشقانه انتظارم را میکشد، چه امیدی از این بالاتر ....

آدرس پرسیدن


- سلام آقاهه
+ سلام عزیزم
- ندیدین این دوستای ما از کدوم طرف رفتن
+ از اون طرف
- مرسی
+ خواهش میکنم
شکیبا باشید تا تصویر بطور کامل لود شود:
(شاید با این سرعتی که اینترنت ایران داره خیلی طول بکشه ولی ارزشش رو داره)

**دنیای ما چوپان دروغگو زیاد دارد**

 

یاد دوره دبستان به خیر... نظر شما در مورد داستانهای کتاب فارسی و این یکی که الان می خونید چیه؟ 

گاو ما ما می کرد 



گوسفند بع بع می کرد 



سگ واق واق می کرد 



و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی 



شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.   


موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.  



 

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند   و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.  



 

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند



اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالیاست که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند



او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد  



او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد. 



او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.