امید و عشق

آموخته ام هرگاه که ناامید میشوم، خداوند با همه عظمتش عاشقانه انتظارم را میکشد، چه امیدی از این بالاتر ....

امید و عشق

آموخته ام هرگاه که ناامید میشوم، خداوند با همه عظمتش عاشقانه انتظارم را میکشد، چه امیدی از این بالاتر ....

این بار اولت بود!!!

http://horselaugh.blogfa.com/ 

روزی یک زوج پنجاهمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند...

آنها به خاطر اینکه در طول ۵۰ سال کوچکترین اختلافی با هم نداشتند در شهر مشهور بودند 01.gif

تو این مراسم خبرنگارهای محلی هم جمع شده بودند تا راز خوشبختی شون رو بفهمند...36.gif

خبرنگار پرسید : آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟ 07.gif

شوهر روزهای ماه عسل رو بیاد آورد و گفت : برای ماه عسل رفتیم به یک جزیره زیبای شرقی

و اونجا برای اسب سواری هر دو، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم... 13.gif

اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود ! 27.gif

سر راهمون اون اسب ناگهان رم کرد و همسرم رو زمین انداخت 30.gif

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت : این بار اولته ! 38.gif

دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد. بعد از مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی

با آرامش به اسب انداخت و گفت : این دومین بارته !!! 40.gif

بعد بازهم راه افتادیم ، وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت اون با آرامش تفنگشو

از کیف دراورد و با آرامش شلیک کرد و اسب بیچاره رو کشت !!! 07.gif

سر همسرم داد کشیدم و گفتم : چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی ؟! دیونه شدی؟!

همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت : این بار اولت بود !!! 40.gif

کلـــــــــــــنیک خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا


به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،
لبخندی به ازای هر اشک ،
دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،
نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،
و اجابتی نزدیک برای هر دعا  .
جمله نهایی :  عیب کار اینجاست که من  '' آنچه هستم ''  را  با   '' آنچه باید باشم ''  اشتباه می کنم ،    خیال میکنم  آنچه  باید  باشم  هستم،   در حالیکه  آنچه  هستم نباید  باشم .

 

میلاد پیامبر صلح و انسانیت مبارک

mohammad

ایام خجسته میلاد نبی اکرم و پیامبر رحمت و مهربانی برهمه پیروان آن محبوب دلها

مبارک باد

درسی بیاد ماندنی از دونده ای که آخر شد

درسی بیاد ماندنی از دونده ای که آخر شد    

 در سال 1968 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یکی از شگفت انگیز ترین مسابقات دو در جهان بود. دوی ماراتن در تمام المپیک ها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدال های المپیک. این مسابقه به طور مستقیم در هر 5 قاره جهان پخش می شود. 

کیلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم داشتند، نفس های آنها به شماره افتاده بود، زیرا آنها 42 کیلومتر و 195 متر مسافت را دویده بودند. دوندگان همچنان با گامهای بلند و منظم پیش میرفتند. چقدر این استقامت زیبا بود. هر بیننده ای دلش میخواست که این اندازه استقامت وتوان داشته باشد. دوندگان، قسمت آخر جاده را طی کردند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم شدند.استادیوم مملو از تماشاچی بود و جمعیت با وارد شدن دوندگان، شروع به تشویق کردند.

ادامه مطلب ...

چطور،بهتر زندگی کنم؟

پرسیدم:

چطور،بهتر زندگی کنم؟

با کمی مکث جواب داد:

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران

و بدون ترس برای آینده آماده شو

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز

شک هایت را باور نکن

وهیچگاه به باورهایت شک نکن

زندگی شگفت انگیز است 

در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی

پرسیدم،آخر ....

و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود

ادامه داد:

مهم این نیست که قشنگ باشی

قشنگ این است که مهم باشی!

حتی برای یک نفر.

کوچک باش و عاشق

که عشق

خود می داند آئین بزرگ کردنت را 

بگذار عشق خاصیت تو باشد

نه رابطه خاص تو با کسی.

موفقیت پیش رفتن است

نه به نقطه ی پایان رسیدن.

داشتم به سخنانش فکر می کردم

که نفسی تازه کرد و ادامه داد... 

 

هر روز صبح در آفریقا

آهویی از خواب بیدار میشود

و برای زندگی کردن و امرار معاش

ادامه مطلب ...