امید و عشق

آموخته ام هرگاه که ناامید میشوم، خداوند با همه عظمتش عاشقانه انتظارم را میکشد، چه امیدی از این بالاتر ....

امید و عشق

آموخته ام هرگاه که ناامید میشوم، خداوند با همه عظمتش عاشقانه انتظارم را میکشد، چه امیدی از این بالاتر ....

**دنیای ما چوپان دروغگو زیاد دارد**

 

یاد دوره دبستان به خیر... نظر شما در مورد داستانهای کتاب فارسی و این یکی که الان می خونید چیه؟ 

گاو ما ما می کرد 



گوسفند بع بع می کرد 



سگ واق واق می کرد 



و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی 



شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.   


موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.  



 

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند   و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.  



 

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند



اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالیاست که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند



او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد  



او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد. 



او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.   

بهم اعتماد کن

من فقط یه چیز  می گم: 

اگه تو از دنیای بیرون خسته و ناراحتی من از دنیای درونم به تو آرامش می دم

اگه تو  از هوای بیرون سردت شده من از دنیای درونم به تو گرما می دم

اگه تو از بی وفای بیرون گرفته ای من از دنیای درونم باهات وفادار می مونم با تموم وجودم!

فقط ازت می خوام  بهم "اعتماد کنی"       

 

همین!! 

فقط میخوام بدونم چرا ؟

چه حسی بهت دست میده وقتی بفهمی کسی رو که براش میمیری اصلا دوست نداره.  

عمری با غم عشقت نشستم
به تو پیوستم واز خود گسستم
ولیکن سرنوشتم این سه حرف بود
تو را دیدم. پرستیدم . شکستم


رنگ از رخسار گندم رفته است / دوستی از یاد مردم رفته است
ننگ دیگر در بین مردم ننگ نیست / آینه با آینه یک رنگ نیست . . .


میان عابران تنهاتر از من هیچ کس نیست / کسى اینجا به فکر این غریبه در قفس نیست
دلم امشب براى خنده هایت تنگ تنگست / فقط در دستهاى گرم تو مردن قشنگست . . .


فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست... اما حیف این تازه اول یک زندگیست...
 زندگی چیزیست شبیه یک حباب.. عشق آبادیه زیبایی در سراب... 

عشق را که با عقل مخلوط می کنی ... چه معجون تهوع آوری می توان ساخت



مرا نیست هراسی ز نیروی مشت / مرا ناجوانمردی خلق کشت
مهر کردم به مردم بسی / نچیدم گل مردمی از کسی . . .

گرچه نازنینان را وفا نیست / گلستانی چو باغ آشنا نیست

اگر بر چرخ هفتم پا گذارم / دلم یک لحظه از یادت جدا نیست . . .


بپذیر نامه نوشتم که فقط یاد توام / به خدا منتظر لحظه دیدار توام

در گلستان ندهد هیچ گلی بوی تو را / تو گل سرخ منی به خدا خار توام


عشق یعنی شب نخفتن تا سحر / عشق یعنی سجده با چشمان تر . .


ما را که بجز توبه شکستن هنری نیست / با زاهد بی مایه شکستن ثمری نیست
برخیز جز این چاره نداری که در این حال / جز جام می و مطرب و ساقی خبری نیست



غم بی تو ماندن آنچنان سنگین است ، که به هر آینه ای مینگرم ، میشکند . . .


ببندم شال و میپوشم قدک را / بنازم گردش چرخ و فلک را
بگردم آب دریا ها سراسر / بشویم هر دو دست بی نمک را


قویی که شنا میکرد در برکه چشمانت / موجی که رها میشد در بستر چشمانت
بویی که نفس میزد در دام گریبانت / من بودم و خواهم بود همواره پریشانت


آن قدر عشق تو دارم که اگر آه کشم / ز لبم بوی کباب جگرم میآید


گمانم اشک من پایان ندارد / دل دریادلان سامان ندارد
بریز اشک صداقت بر نگاهت / که خنده بر لبانم جا ندارد


من در این سن جوانی ز جهان سیر شدم / صورتم گر چه جوان است ز دل پیر شدم
اشتباهی که همه عمر پشیمانم کرد / اعتمادیست که بر مردم دوران کردم


کمتر ای مونس جان بر من دیوانه بخند / که در این دشت جنون ، عاقل و دیوانه یکی است


دل جز ره عشق تو نپوید هرگز / جان جز سخن عشق نگوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد / تا مهر کسی در آن نروید هرگز


باز امشب غزلی کنج دلم زندانی است / آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است
هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد / های های دل دیوانه من پنهانی است

مصرعی از قلب من ، با مصرعی از قلب تو / شاه بیتی میشود در دفتر و دیوان عشق


سلام بر دل هایی که در کلاس انتظار غیبت نکردند . . . !


خوشا روزی که با هم مینشستیم / قلم در دست و کاغذ مینوشتیم
قلم بشکست و کاغذ در هوا شد / مگر خط جدایی مینوشتیم


دردم این است که باید پس از این قسمت ها
سال ها منتظر قسمت آخر باشم


شب شرابی خوردم و مستی مرا در بر گرفت / دوریت آمد به یادم هستی ام آتش گرفت . . .


ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی / تو بمان با دگران وای به حال دگران
 

خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی / خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم / خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی ! 

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست ؟ / من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست ؟
از تو هم دل کندم و هرگز نپرسیدم ز خویش / چاره ی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست ؟      

 این طرف مشتی صدف ، آنجا کمی گل ریخته / موج ماهی های عاشق را به ساحل ریخته
زاهدی با کوزه ای خالی ز دریا بازگشت / گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته  

 داشتم اشک هایم را روی نامه ای عاشقانه با قطره چکان جعل می کردم ، خاطرم آمد شاید دلتنگ خنده هایم باشی
ببخش اگر این روز ها عشق با گریستن اثبات می شود 


چشم هایت وقتی دروغ می گویی زیبا تر می شوند
اگر می خواهی زیبا ترین باشی همیشه به من بگو دوستت دارم 

ای کاش که معشوق زعاشق طلب جان میکرد . تا که هر بی سروپایی نشود یار کسی 

رهایم کن برو ای عشق از جانم چه می خواهی
به سوهان غمت روح مرا پیوسته می کاهی
مگر جز مهربانی از تو و چشمت چه می خواهم
تو خود از هر کس بهتر از احساس من آگاهی
نیازی نیست تا پنهان کنی از من نگاهت را 
گواهی می دهد قلبم مرا دیگر نمی خواهی
غزل هایم زمانی روی لبهای تو جاری بود 
ولی امروز در چشمت نمی ارزم پر کاهی
دلم خوش بود گهگاهی برایت شعر می خوانم
تو هم سر می زدی آن روزها از کوچه ها گاهی
برو هر جا که می خواهی برو آسوده باش اما
مواظب باش مثل من نیفتی در چنین چاهی

***بخشش***

 

آدم ها همیشه تو زندگی اشتباه می کنن ، گاهی کوچیک ، گاهی بزرگ. ولی ای کاش  دل ما آدما آنقدر بزرگ باشه، که وقتی یک نفر صادقانه به اشتباهاتش اعتراف میکنه و اشتباهاتش رو می پذیره و فرصتی برای جبران گذشته میخاد، بتونیم این فرصت رو بهش بدیم، نه اینکه ناامیدش کنیم.

وقتی ما نماینده خدا در زمینیم وقتی که خدا این همه فرصت جبران برای ما میگذاره، ما هم میتوانیم یه فرصت دوباره به همدیگه بدیم. 

امیدوارم که ...........

جبران

نمیدونم چی بگم . 

میخام همه چیز رو از اول شروع کنم، میخام دوباره زندگی کنم 

خدا خیلی وقتا از گناهامون چشم پوشی میکنه و یه فرصت دوباره بهمون میده 

ای کاش ما هم میتونستیم بعضی وقتا فرصتی برای جبران کردن به اطرافیانمان بدهیم 

تو این مدت میدونم خیلی بچگونه رفتار کردم، بخدا خودمم خسته شدم 

ولی میخام جبران کنم 

کاش این فرصت به من داده شود 

میدونم خواسته بزرگیه٬ ولی مطمئنم اینقدر گذشت داری و مهربونی که این فرصت رو بهم بدی٬ خواهش میکنم 

یک فرصت کوچک برای جبران گذشته 

خدایا کمکم کن.........................